گفت: ای عزیزتر از هر چه هست! اشک تنها قطره ای هست که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند. اشک هایت به من رسید و من یکی یکی برزنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان. چرا که تنها اینکونه می شود تا همیشه شاد بود.
گفتم: آخر آنچه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدایت کردم ... آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمیرسی تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود. که ای عزیزتر از هر چه هست! از این راه نرو که به نا کجا آباد هم نخواهی رسید.
گفتم: پس چرا اینهمه درد در دلم انباشتی ؟
گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی ... چیزی نگفتی. پناهت دادم تا صدایم کنی ... چیزی نگفتی. بارها گل برایت فرستادم ... کلامی نگفتی. می خواستم برایم بگویی ... آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی و صدایم شنیدی.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی خدا! آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدا خدای تو را نشنوم.تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر. من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم.
گفتم: مهربان ترین خدا دوست دارمت ...
گفت: ای عزیزتر از هر چه هست! من دوست ترت می دارم. من دوست ترت می دارم.
نظرات شما عزیزان:
پریناز 
ساعت11:57---11 تير 1392
پریسا جونم وبلاگت واقعا قشنگه هم متن هاش هم تصاویرش .من که خیلی خوشم اومد
پوریا 
ساعت18:17---27 خرداد 1392
ستاره جون خیلی قشنگه واقعآزیباست این عکس ها وخودوبلاگ
ARA 
ساعت15:22---26 خرداد 1392
محمدخوشگله 
ساعت20:04---24 خرداد 1392